سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شلمچه گرم است، به گرمای کربلا

و لفظ گرم هرگز به گرمای کربلا نیست

شلمچه از گرم هم گرمتر است.

آفتاب تشنه است، سایه هم تشنه است، و در آن گرما حتی یخ هم تشنه است.

سایه ای نیست که تن ها را پناه دهد و اگر هم باشد، تو خود را به سایه مسپار،مبادا رخوت بر جانت غلبه کند؛رخوت تابستانی سایبانهای کویری.

چشم ها می سوزد، پلک ها سنگین است و روح ؛

خوش دارد که تن  را در این گرما واگذار و خود به عالم خواب بگریزد.

عالم خواب گرم نیست و تشنگی را نیز در آنجا راهی نیست.

                                                                                   شهید آوینی



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:0 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..




گفتم: "می‌شنوی چه آهنگ حزینی دارد؟" گفت: "آری این صدای... است که می‌خواند." گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را می‌گویم قافله دو کوهه که دارد دور می‌شود. گفت: دور نمی‌شود عزیزم دارد گم می‌شود. گفتم: من نمی‌گذارم که صدای زنگ قافله دو کوهه در دالان گوش‌های من گم شود. گفت: گم می‌شود دیر یا زود این جبر تاریخ است. گفتم: تاریخ مدیون دو کوهه است.من هنوز صدای نیایش‌ها را می‌شنوم من هنوز صدای زیارت عاشوراها را می‌شنوم. باور کن که دوکوهه زنده است. گفت: این انعکاس دور صدایی است که سال‌های سال مرده است. گفتم: من جا مانده‌ام باید بروم. قافله دوکوهه دارد می‌رود. گفت: می‌رود نه بگو رفت. گفتم: هوای آن روزها را کرده‌ام هوای دوکوهه را هوای بی‌رنگی را هوای یک رنگی هوای آن مردان بی‌ادعا گفت: اصحاب کهف شده‌ای سکه بی‌وقت می‌خواهی؟ گفتم: دلم برای آن روزها تنگ شده حسرت یک شبش را دارد من اینجا زنده نمی‌مانم من با دوکوهه زنده‌ام. گفت: چشم‌هایت را باز کن تقویم بالای سرت است. سال دو هزار را گذراندیم. دوره دل دادگی ها به خاطره ها پیوست.
از اینترنت حرف بزن. گفتم: دیسکت برای گنجاندن شب‌های دوکوهه سرد است. من نمی‌توانم حاج همت را با آن همه عظمت توی حقارت سی‌دی جا دهم. گفت: دیروزها تمام شدند. دوکوهه‌ها و حاج همت‌ها رفتند. چشم‌هایت را باز کن دنیای خودت را ببین. گفتم: دنیای من دوکوهه‌ها و حاج همت‌ها و با کری‌هاست. خاطرات من تاریخ مصرف ندارند. آن‌ها تمام نمی‌شوند. گفت: شعار نده به خیابان‌های شهرت نگاه کن آیا خاطرات گذشته‌ات را می‌بینی؟ گفتم: نه هیچ کدامشان را... اما گاهی... گفت: گاهی چه؟
گفتم: گاهی سایه کسی را می‌بینم کسی مثل محمد زمانی, مجید پازوکی, آقاسی,ابوالفضل سپهر. گفت: اینها که گفتی امروز قاب عکس شده‌اند فردا همایش خواهند شد و فرداتر فراموش. گفتم: اما اینها با خونشان تاریخ را رنگ زده‌اند. رنگ تاریخ این سرزمین همیشه سرخ خواهد بود. گفت: باران گناه رنگ‌ها را با خودش می‌برد. راه دوری نرو توی همین صندلی‌نشین‌ها, آن‌ها که دم از غم مردم می‌زنند, آیا کسی را شبیه به با کری می‌بینی؟ گفتم: نه انگار هیچ کس همرنگ او نیست. گفت: آیا رد حاج همت را می‌بینی؟ گفتم: نه گفت:جای پایش را توی این همه دود و غبار می‌توانی پیدا کنی؟ گفتم: نه انگار... گفت : انگار نه مطمئن باش که راه آن‌ها گم شده است. گفتم: اما من هنوز می‌بینمشان حی و حاضر و زنده. گفت: چشم‌ها را باید شست, جور دیگر باید دید. گفتم: راه که گم نمی‌شود. راه می‌ماند مقصد می‌ماند. آدم‌ها گم می‌شوند. آن‌ها که کورند آن‌ها که کر شده‌اند و صدای قافله را نمی‌شوند. گفت: جنگ تمام شد دروازه‌های شهادت را بسته‌اند چفتش را هم انداخته‌اند. گفتم: شهادت را با زخم و تیر نمی‌دهند خیلی‌ها شهید شده‌اند قبل از آن‌که بمیرند.
گفت: رفته‌ایم توی سال هشتادوپنج. سال خودت را باور کن شهادت غزل معاصر نیست. خاک و خاکریز رفته توی عکس‌ها. گفتم: توی خیابان هم می‌شود خاکریز زد. دشمن لباس خاصی ندارد. خاکریزها هم تقویم ندارند. گفت: باور کن از دوکوهه تنها اسم وخاطره‌اش مانده بیا حرف روز بزنیم. گفتم: باور کن من هنوز هر صبح با صدای اذان دوکوهه از خواب بیدار می‌شوم. گفت: اینجا تهران است دوکوهه نیست. باید مراقب باشی که چه می‌گویی و چه می‌کنی. گفتم: من همه جا را دو کوهه می‌بینم و چه حیف که تهران دو کوهه‌ی قشنگی نیست.



نظر

لینک ثابت نوشته شده در سه شنبه 89/12/17ساعت 10:3 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..





بسمه تعالی
هرگاه و هر جا که از پیروزی 22 بهمن یادی و نامی آورده می شود؛ چهره ی شهید و نقش خونین شهادت، در برابر چشم ها پدیدار می گردد. زیرا آن پیروزی بزرگ که مسیر تاریخ را نه تنها در میهن ما بل، در همه ی جهان عوض کرد جزء با زنده شدن روح جهاد و شهادت در ملت قهرمان ما بدست نمی آید.
امام عزیز و بزرگ ما اکنون در میان ما نیست، همانطور که شهدا در میان ما نیستند، اما هم او و هم آنان در ذهن و دل ما، در راه زندگی ما و در صراط مستقیم انقلاب ما حاضر و زنده و فعال اند. اثر وجود آن بزرگمرد و یاران شهیدش، تنها به دوران زندگی اشان متعلق نبود، همچنانکه فقط به ایران اختصاص نداشت. امروز به برکت وجود و عمر مبارک او و آنان اسلام روزبروز درخشانتر می شودو ابر غلیظ تحریف ها و جهالت ها و فتنه ها، ناپدیدارتر و ضعیف تر می گردد انقلابی که امام پدید آورد و شهیدان با خون خود، آن را رنگ و بوی گل سرخ بخشیدند، اکنون در سرار جهان، در بیداری ملت های مظلوم و در تجدید حیات جوامع مسلمان و در استحکام روزافزون مبانی معنویت و در فروپاشی مادیگری صریح و نفاق آلود و خلاصه در سرافرازی حق و سرافکندگی باطل خود را می نمایاند. پرچم عروج انسان به بام معنویت که امروز در گوشه و کنار دنیا برافراشته می شود در حقیقت پرچم امام ما و شهیدان اوست. آنها زنده اند و روز بروز زنده تر خواهند شد. من به شهدای گرامی و به جانبازان و مفقودین و اسراء و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی سلام و تحیت مخلصانه ام را عرض می کنم و علو درجات و مقامات معنوی آنان را مسئلت می نمایم.
من اکنون به پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران و دیگر کسان شهدای عزیز و جانبازان و اسراء و مفقودین درود می فرستم و اعلام می کنم که آنان در رتبه و شأن معنوی بلافاصله پشت سر عزیزان فداکار خویشند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سیدعلی خامنه ای 19 بهمن 1368



نظر

لینک ثابت نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 2:35 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..


از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟//یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟ 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام //بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟ 

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید //محشر الله الله است می دانی چرا؟ 

یک بغل باران الله الصمد آورده ام//نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟ 

راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف//راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟ 

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست //فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟ 

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید //انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟ 

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد//باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟



نظر

لینک ثابت نوشته شده در شنبه 89/9/13ساعت 2:53 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

جان خود را نثار نمودند.................................................................... 

باز اینک یاد یاران کرده‌ام

یاد آن پروانه‌های سوخته

جبهه سرداران گمنامت کجاست

وه که گوهرهای خود گم کرده‌ایم

یاد جبهه ، یاد مجنون کرده‌ام

یادجبهه ، یاد شبهای کمین

یاد اشک و ناله‌های نیمه شب

یاد یاران بسیجی کرده‌ام

اینک این دل یاد شرهانی کند

یاد همت ، سرفراز دارها

عشق را سر فصل جانبازی کنم

کو ز جام عاشقی سرمست شد

سرنوشت عاشقی یکسربلاست

اشک غم بر گونه‌ها افشانده‌ایم

مرگ یاران ، رمز و راز زندگی‌است

گر به دنیا بهر ما کاشانه نیست

یارب اینک درد ما را چاره کن

یاد گلزار بهاران کرده‌ام

آتشی اندر دلم افروخته

سرخوشان جرعه جامت کجاست

ما برادرهای خود گم کرده‌ایم

یاد بدر و یاد کارون کرده‌ام

یاد رفتن در میان دشت مین

یاد بیتابی و عشق سوز شب

یاد شب‌های دوئیجی کرده‌ام

یاد خرازی و ردانی کند

یاد ایثار جلال افشار‌ها

یاد همت ، یاد خرازی کنم

چون اباالفضل علی(ع) بی‌دست شد

راه‌بیدردان ز راه ما جداست

عاشقان رفتند و ما وا مانده‌ایم

ماندن ما ، معنی شرمندگی‌است

بهتر از الطاف صاحب خانه چیست؟

در رهت چون عاشقی ، آواره کن

صلوات



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 9:42 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..





نگاهم به آسمان بود، به آن سوی پرواز،

                                         آن سوی نور،


                                                آن سوی رسیدن...


اما لحظه ای ترس از نرسیدن یا خسته از آرزوی پرواز


      ناگهان نگاهم در ثانیه های خواستن گم شد ...


               چشمانم را که گشودم خاک بود و خاک


خاکی که چه زیبا بالهای خسته ام را نوازش می داد و چه زیبا در انعکاس سبحان ربی الاعلی و بحمده تا نور مرا پرواز می داد..


                           و چه زیبا می شد با آن عشق را طواف نمود...


انگار می شود خاک همرده نور شود و اینک ای خاک!من گم کرده ی ره به سوی تو می آیم تا با آن قطره های سرخ قلبت عهدی دوباره بندم، عهدی که با هیچ کس و هیچ اسلحه ای نشکند..


با هیچ غفلتی پاره نشود، عهدی از سر صدق..


                                          عهدی از جنس انتظار...


عهد می بندم که باور کنم چشمانم بهانه اند برای دیدن........


عهد می بندم که بدانم عشق در سجاده ی کوچک دلم جریان دارد..


عهد می بندم که هیچ سرگرمی از یادم نبرد اللهم عجل لولیک الفرج را



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 1:38 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..

 
شعری از رهبر معظم انقلاب

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو                         سپند وار زکف داده ام عنان بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ                          زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو

چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی                       پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو

نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق                        سر بهار ندارند بلبلان بی تو

لب از حکایت شبهای تار می بندم                        اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو

چون شمع کشته ندارم شراره ای به زبان             نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو

ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم              نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو

عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم                        چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو

گزارش غم دل را مگر کنم چو امین                      جدا از خلق به محراب جمکران بی تو



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/5/10ساعت 12:17 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..

 

 

آقای ما!

در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت، دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقای ما!
بیا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند و لطافت باران را به جاده های عشق می پاشد، بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است..........




نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/5/10ساعت 12:11 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..

برادرم خواهرم

سنگرو پیدا بکن

جیره جنگی بردار

پوتینهارو پا بکن                جبهه دیگه تمومه

                                      فرهنگشه که اصله

                                      از یه بی سیم یاد بگیر

                                     سیم نداره ووصله

جدا ببین یه بی سیم

بااینکه سیم نداره   

چه جوری وصل خطه

همش اتیش میباره           زمین همون زمینه

                                  اما باید رفت جلو

                                  نه اینکه روی زمین

                                  نشست یا شد ولو

هر نفری توی خط

اسلحه بر میداره

 تدارک سی نفر

پشتیبانیشو داره               هر کدوم از سی نفر

                                   کارشو انجام نده

                                   لنگ میمونه کار جنگ

                                   ضررها صددرصده

شهید یه روز می جنگید

 امروز رفته تو جا شی

باید تو فکرو عمل

 ادامه شون تو باشی       اگه می خوای راهشون

                                  داشته باشه ادامه

                                 این رو بدون که دنیا

                                  فقط برات یه دامه

دل اگه کندی ازش

راحت ا زش گذشتی

مثل مسافر شدی

دور خودت نگشتی           دنیا اسیرت می شه

                                  میشی شکل شهیدا

                                  اونوقت ادامه میدی

                                  راهو مثل شهیدا

اگه مسافر باشی

جا تو دنیا نگیری

بزرگ میشی طوریکه 

تودنیا جا نگیری             بزرگ بودن طوری که

                                 جا تو دنیا  نگیرن

                                 اونهایی که کوچیکن

                                 تواین دنیارسیدن

اسیر یه لقمه نون

غافل از اوستا کریم

 تو چشم و هم چشمی یا

 حتی میشن...بگذریم                                  

                                     ( زنده یاد ابولفضل سپهر)

 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/4/6ساعت 6:3 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

روزی سفید بودم شور وامیدبودم

                                              سجاده ای به محراب یار شهید بودم

 تا اینکه جنگ روزی اتش بر این دلم زد

                                            خط سیاهی از غم نقشی به پاکی ام زد

رزمند ه ای مرا دید عشق مرا پسندید

                                           قطعی به حد یک شال بر گرد شانه پیچید

ان لحظه عشق در من شوری دگر به پا کرد

                                         عشق شهید من را راهی جبهه ها کرد

   من در تمامی جنگ عطری زدم ز خدمت

                                              من همدم بسیجی در سالهای هجرت

   یادش بخیر جبهه ذکر خدا شهادت

                                               من  چفیه ای که بودم سجاده عبادت

   در هرم گرم اهواز اتش امان نمی داد

                                               دراتش شلمچه دشمن امان نمی داد

من سایه سار خو بی بر ان شهید بودم

                                              همچون نسیم سردی بر روی او وزیدم

یادم هنوز مانده در برف های بانه

                                        در سردی زمستان چون شال گرد شانه

    گاهی که تر کش وتیر مجروح کرد او را

                                          جسمم چو مرهم زخم کم کرد درد او را

یادش بخیر ان روز دستش چو بسته بودم

                                                 از خون ان بسیجی رنگی گرفته بودم

من در سکوت هر شب دیدم عبادت او

                                                 من خشک کردم اب غسل شهادت او

 درسفره ی دل من نان و غذاو ابی

                                                هر کس به احترامم می برد یک ثوابی

گاهی که کوله پشتی پراز وسیله می شد

                                            این بار هم چفیه چون کوله دیده می شد

من روزگار خوبی باان شهید بودم

                                                  در لحظه شهادت چون او سعید بودم

اری!خلاصه در جنگ خدمت زیاد کردم

                                                     در غفلت تو امروز از جنگ یاد کردم

وقتی به دوش رهبر موج چفیه جاریست

                                                    یعنی هنوز جبهه در انتظار یاریست

باید تو هم بدانی!امروز هم نبردیست

                                    از زخم های دشمن بر قلب خسته دردیست

ان روز تیر وترکش حالا هجوم فرهنگ
                                                 ان روز جنگ قرمز امروز جنگ بی رنگ

 

 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/4/6ساعت 4:42 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

<      1   2   3   4      >
**

**