سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

حالت تنوع دارم

هنوز نرفته، دیدم برگشت، البته با چند کمپوت گیلاس و آلبالو که دو دستی به سینه‌اش چسبانده بود. یکی از بچه‌ها گفت: این‌ها دیگه چیه؟ دوباره چه دوز و کلکی سوار کردی؟ حالا بیا ببینیم چی هست؟
او گفت: «چه‌قدر ندید بدید هستی؛ خوبه کارخونه‌اش تو ولایت خودمون. نترس نمی‌خوریم» بعد معلوم شد که ظاهراً رفته بهداری و دلش را دو دستی گرفته و شروع کرده به خودش پیچیدن. برادری که آن‌جا بوده، می‌پرسد: حالا چی شده این‌قدر بی‌تابی می‌کنی؟ و او جواب می‌دهد: که دکتر از صبح تا حالا حالت تنوع دارم، و او با تعجب می‌پرسد: تنوع؟ لابد منظورت تهوعه! ببینم دل‌آشوبه داری؟ حالت بهم می‌خوره؟ می‌خوای بیاری بالا؟ او هم می‌گوید: نه دکتر، چیزی نخوردم که بالا بیارم، اگر چیزی پیدا بشه، می‌خوام پایین ببرم.
دست آخر با زبان بی‌ز‌بانی و چرب‌زبانی حالیش می‌کنه که حالت تهوع دارم، در زبان ما یعنی دلم کمپوت می‌خواهد. بیا و آقایی کن، بنویس تدارکات چند تا قوطی شربت سینه از آن آبدارها و هسته‌دارهایش به ما بدهد، بلکه اشتهایم باز شود. او هم خنده‌اش می‌گیرد. وقتی آن سادگی و خوشمزگی را در او می‌بیند، دلش نمی‌آید که بگوید، نه و سفارشش را با یک نسخه کمپوتی به تدارکات می‌کند.

 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در سه شنبه 89/1/31ساعت 3:39 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

 

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

یاران غریبانه رفتند؛ اما هنوز بوی عطر جانمازشان شعر سپید یاس را می‌سراید. یاران رفتند و هنوز نام و یادشان زینت‌بخش کوچه‌های شهر است.

... و، من و تو،!

در این ساحل باشکوه و امن آنان ایستاده‌ایم و در این حضور عطرآگین و آسمانی‌شان در آرامشیم و از سرخی آنان دشت‌های‌مان سرخ و لاله‌گون است.

آنان مردان همیشه جاویدان این دیار دلیرانند. آنان آینه‌های تمام‌نمای راه عزت و شرف من و تواند. ... نگاه کن! نور از پیشانی‌های به خاک افتاده آنان می‌طرواد. برخیز! دست در دست هم دهیم و در امتداد مهر بمانیم!



نظر

لینک ثابت نوشته شده در سه شنبه 89/1/31ساعت 3:7 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون                یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون

یاد شهیدانی که در خون پا نهادند              با رمز یازهرا حماسه آفریدند



نظر

لینک ثابت نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 2:25 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 3:37 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..


0

تاریخ 17/8/1373 پیکر شهیدی که پس از 12 سال از منطقه‌ی عملیاتی والفجر مقدماتی آورده شده بود، در قطعه‌ی ثامن‌الائمه گلستان شهدای اصفهان به نام شهید گمنام دفن گردید.
چهار سال بعد شبی مادر ایشان خواب دید. از طرف قبرستان خیابان فیض وارد گلستان شهدای اصفهان گردید. از قسمتی که مرقد آیت‌الله فاضل هندی و آیت‌الله خراسانی است پله‌هایی در جلوی او نمایان گردید و با پایین رفتن به باغی وارد شد، که در محفلی نورانی عده‌ای از علما از جمله آیت‌الله خراسانی و آیت‌الله ارباب تشریف دارند.
ایشان آن‌ها را قسم داد که قبر فرزندش را به او نشان بدهند. مرحوم آیت‌الله خراسانی(1) گفت: قبر فرزند شما را آقای مکی‌نژاد می‌داند. به ایشان بگو شهید گمنامی را که در نزدیکی آیت‌الله اشرفی اصفهانی مدفون شده به شما نشان بدهد.
آن زمان من (2) در مشهد بودم و قضیه‌ی خواب را از حاج آقا ناظم شنیدم. اکنون آن شهید گمنام سنگ قبر جدیدی دارد: شهید مهدی شریفی، فرزند احمد، متولد 1339.
1_ سال‌ها قبل از انقلاب وفات یافته است.
2_آقای مکی‌نژاد


 




نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 2:51 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..



نظر

لینک ثابت نوشته شده در چهارشنبه 89/1/18ساعت 3:45 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..



نظر

لینک ثابت نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 10:31 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..



نظر

لینک ثابت نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 10:20 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..



آخ جان گیلاس

حسینه‌ی گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حکم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته کردن. در تمامی ساعت‌های شبانه‌روز هر وقت به آن‌جا می‌رفتی در گوشه و کنار آن اورکت یا پتویی به سر کشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود.
همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسینیه پناه ‌بردیم. خلوت بود. جز یک نفر که در گوشه‌ای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذکر و فکر بود. احدی نبود. سلامی‌ دادیم و نشستیم. تازه چشممان داشت گرم می‌شد که یک مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بی‌خبر از حضور ما گفت: «آخ جان گیلاس! این یکی دیگر سیب نبود.» بله، کاشف به عمل آمد که رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه‌ گریخته و سرگرم کارشناسی کمپوت‌های اهدایی بوده است.

منبع :کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) - 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در چهارشنبه 88/12/5ساعت 11:57 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

مردنی ارزش دارد که در آن،فکر،ایده و هدف باشد.


سید مرتضی آوینی

سید شهدای اهل قلم :

و زنده بودن چیست؟ آیا همه ی ما زنده ایم؟


آینه را جلوی دهان تک تک یارانم می گیرم ولی دریغ از نفسی.


لحظه به لحظه ی زندگی را به تاراج زمان گذاشته ایم و در این بحران ثانیه ها خود را به خواب زده ایم.


رفیقان! آیا ما زنده ایم؟؟؟؟؟


زندگی چیست؟گم شدن در گذر زمان؟یا ایستادن و صحنه ساز بودن؟


چه میکنیم؟هدفمان چیست از این همه دم و باز دم؟


خدایا مارا کمتر از آنی به خود وا مگذار.


آمین یا ارحم الراحمین


یا علی




نظر

لینک ثابت نوشته شده در چهارشنبه 88/12/5ساعت 2:25 صبح توسط ..:: خادم الشهدا ::..

<      1   2   3   4      >
**

**