عشق یعنی آتش افروخته
عشق یعنی خیمه های سوخته
عشق یعنی حاجی بیت الحرام
دل بریدن ها وحج ناتمام
عشق یعنی غربت نور دوعین
عشق یعنی گریه برقبر حسین
عشق را گویم فقط در یک کلام
یا اباالفضل وحسین و والسلام
مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـد
وقتش شده که بیرق و پرچم بیاورید
مــردم کتـیبه هـای حـسـینیـّه نـزد کیـسـت؟
«باز این چه شورش است که...عالم» بیاورید
خواهید از خدا که در این شصت روز عمر
در بـیـن روضــه هــا نـکـنــد کـم بـیـاوریـد
این اشک ها برای حسینی شدن کم است
صـد چـشـمه چـشـم، کوثـر و زمـزم بیـاوریـد
هنگام روضه خواندن ذاکر درون ذهن
تصـویــر قـتلــگـاه مــجـسّـم بیــاوریـد
هر سینه نیست قبر حسین و مطاف او
در هـیـئـت غـمـش دل مَـحـرم بـیــاوریـد
«فَلتُلطَمُ الخُدود و تُشَقُّ الجُیوب»1 را
بـر گـونه ها و سـینه فـراهـم بـیـاوریـد
رخت سپید کنده و در گنجه افکنید
پـیـراهــن ســیـاه مـحـرّم بـیــاوریـد...
التماس دعا...
حدوداً چهل و پنج روز بود که برای عملیات لحظهشماری میکردیم. یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و میخواهد با مردها صحبت کند. همگی با اشتیاق جمع شده تا وعده عملیات، خستگیمان را زائل کند. شهید زین الدین گفت: «از محضر حضرت امام (ره) میآیم ... وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شاید تا یک ماه دیگر نتوانیم عملیات را شروع کنیم ... امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان را به مرخصی بفرستید. خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیرید که بازگردند و هرکدام، یکی دو نفر را هم همراه خویش بیاورند ...» هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچهها با شنیدن نام مبارک امام (ره) شروع به گریستن کردند. حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با هقهق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر کشید. پس از پایان مرخصی، یاران با وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر بازگشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.
شهید جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضای الهی را گرفته است
که بالاترین دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از این منظر نگاه کنیم.
شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی گذارند
این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود...
حضرت آیة الله العظمی امام خامنه ای روحی و نفسی له الفداء...
یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. مىگویند که گناهکاران را نمىپذیرند؟
آرى! گناهکاران را در این قافله راهى نیست...
اما پشیمانان را مىپذیرند.
اگر نبود باب توبهاى که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است،
حضرت آدم نیز بهشت زده و رها شده و سرگردان،
در این برهوت گمگشتگى وا مىماند.سیدمرتضی آوینی
السلام علیک یا بنت رسول الله یا قرة عین النبی!
به دیار خاک نشینان خسته دل خوش آمدی! اعظم رسولان یار، منتظر قدومت بود تا بر دستان زیبای تو گل بوسه بنشاند. ای حبیبه ی حق! به شبستان دیده ی شیعه خوش آمدی! امروز کوچه های چشم و دیار دل را به مشکات شادی میلاد نور، چراغان نموده ایم؛ چه خجسته لحظه ای که روح قیام و نور نماز و طاووس بهشت، می دمد و می تابد و می خرامد از عرش برین به سوی ساکنین خاک.
امروز آسمانیان، مکه را سپیده باران کردند. نسیم عنایت یار، کوچه های صبح را آکنده ساخت. تبسم گلها فریاد عندلیبان مشتاق را برآورد. علت آفرینش بر اهل اندیشه، آشکار شد. غنچه های بساط چمن در پای یاسمن آل یاسین، شرم شکفتن دارند. امروز، قلم بر سجاده ی لوح، سر به سجده نهاده و اشک اشتیاق می ریزد. از لبان برگ سبز و خورشید سماء، سرود سرور می تراود. پروانه های ملکوت در کنار نهر وحی، سوره ی کوثر را تلاوت می کنند.
عطیه ی عرش را با هودج نور به بسیط خاک آوردند. آمد آنکه خاک قدومش توتیای چشم انبیاست؛ آنکه آستانه سرایش بوسه گاه صالحین و صدیقین و شهیدان است؛ آنکه ملتقای رسالت و ولایت است. آنکه امامت، ارمغان نگاه آسمانی اوست.
سلام بر اسوه ی نسوان و انیس تنهایی علی. دل های اهل ایمان فدای پینه ی دست هایت باد. تو دنیا را به هیچ انگاشتی و دریغا که عبرت آموزان از زیّ زاهدانه ات اندکند و دیده بر خشت های خاکی خانه ات فرو بسته اند. آسیای سنگی تو مطاف عرش نشینان بود و واحسرتا که خاکیان، شکوه چرخش آن را نمی بینند. تمام لحظه هایت چونان شعب ابی طالب، سرشار از عسرت و ایثار بود و وای بر آنانی که از تو نیاموزند و با فریبایی دنیا از صفوف اهل حق، بگسلند. تو روح جهاد علی بودی و تفسیر حماسه ی ذوالفقار.
مادر محمد(ص) شدی؛ و غبار یتیمی و رنج اعصار از سیمای زیبایش زدودی. بعثت و غدیر و عاشورا، حقیقت وجود حبیبه ی خدا، ام ابیهاست.
میلاد فاطمه(س)، ولادت فضائل و طلوع تا بنده نیکی هاست. یا فاطمة الزهرا(س)! آسمان و دریای نیلگون، یک جلوه از سیمای مهسای توست.
ای ولیه ی حق و عزیزه ی نبی! تو برای نبوت زیستی و در راه ولایت، شهادت را برگزیدی و بدین سان، مقتدای مجاهدان و اسوه ی ایمانیان شدی.
ای ماه منیر نبی! ای آفتاب آسمان علی! مولای ما خامنه ای از سلاله ی پاک توست و ارادت همگان به وجود زهرایی اش برای ارادت و دلدادگی او به ساحت مصفای آل رسول اعظم است.
امروز مردان ما مجاهدت و زنان ما عفاف و وقار را از تو پاره ی تن پیامبر اعظم (ص) می آموزند و کردار و کلام منورت، اهدا گر عزت است و سرافرازی سپیدارهای استوار فضیلت و فوز، از خروش و استقامت سرخ توست ای ام الائمة الهدی!
هم آوا با فرشتگان عرش و مقربان ملکوت، در خجسته میلاد آیت کبرای کردگار، حضرت صدیقه ی صالحه سلام الله علیها، زبان به تهنیت گشوده و دل به نشاط و شعف می سپاریم.
امروز نه مکه، تمامت خلقت به خاک وجد و وصال ولایت، جبین می سایند و به دیدار بهشت موعود می رسند. یا مولاتنا، یا فاطمة الزهرا! از تو آموختیم که حراست از حرمت ولایت، عین عاشقی است. امروز حریر قدوم سریر تو باد جان های بی قرار عاشقان.
حیرت صالحان و رسولان می انگیزد حیات و حریت و شجاعت و شکیب و استقامت تو. خدایا! سپاس بی قیاس، تو را سزاست که نعمت عطیه ی کوثر را به خاکیان عطا کردی.
امروز سپیدارها به سجود ستایش و قرنفلان به قنوت قرب و یاسمن ها به رکوع رضایت یار می روند و آفرینش بر اریکه ی اشتیاق و سریر سرور می نشیند و آسمان، متکلم « فتبارک الله احسن الخالقین» خواهد شد.
ای آیت علیای خدا، ریحانه ی رسول، زهرا! به لحظه ولادت و به نور سیمایت سوگند؛ ما بهشتی به جز عنایت تو نمی خواهیم و بر ولایت خاندان خدایی ات پایداریم.
ما «اسیر» عنایت تو هستیم و «مسکین» و محتاج شفاعتت. اینک «یتیم» هجران توییم و سیه پوش نیلوفر ساقه شکسته ی شهود؛ « و یطعمون الطعام علی حبّه مسکینا ً و یتیما ً و اسیرا». ما را نیز به طعام معرفت و محبت، میهمان کن و از زلال زمزم خیر کثیر، بنوشان ای عطیه ی عرش!
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
سلام بر غمگنانه ترین روایت ولایت! امروز جان علی از تن مفارقت کرد، گرد یتیمی بر رخسار مهسای زینب نشست، موسم تنهایی حسن فرا رسید، حسین از همین لحظه، کربلایی شد و طلیعه ی عاشورا بر صحیفه ی راز، تابید.
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان(عج) * آجرک الله آقا جان:
ای مهدی موعود، ای آخرین حجت یار! تو شاهدی که مادر سادات را شبانه به جانب مزاری ناپیدا مشایعت کردند و پیکر زخمی شقایق باغ ولایت را به آغوش خاک سپردند و علی بی یاور شد. ای قائم آل یاسین، ای شمس بنی هاشم، ای برپا کننده ی قسط ، ای احیاگر عدل علی! ذوالفقار قیام از نیام برآور و روا مدار که چنین، امواج غم بر دریای دل شیعه بیفزایند.
آه! از غربت ستارهها خسته شدهام. آه که دلم برای صحبت فرشتههای پاک تنگ شده است تا زانو به زانویشان بنشینم و با هم گپ بزنیم و نگاه با ادبشان را با حرفهای دلچسب ادامه دهم و کلمات تایید بشنوم. راستی! یاد بچههای جبهه بخیر، یاد خدا، یاد جبهه بخیر.
آن روزها که جوشن کبیر میپوشیدیم، و با غسل شقایق به دشت میزدیم. آن شبها که همه راز بود و نیاز، زمزمة عشاق. زنجمورة بیتاب شدگان، متوسلین به صبر و استقامت، گروندگان به نامهای زیبا و مقدس خداوند و خاندانش، شب زنده دارانی که مهر شسته شده از اشکشان خبر از رفتنشان میداد... چه زیبا بودند شبها و چه نورانی بودند دلها ...
یاد آنهایی بخیر که به ندای هل من ناصر حسین زمان (رحمه ا... علیه) با نثار جان لبیک گفتند. همانها که با سرمایه ایمان در بازار دوست به سوداگری رفتند، آنها که حرفشان را در عمل زدند نه با شعار، کسانی که قداستشان را با جهاد آشکار کردند نه به اعتکاف، همانهایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند!
آنان که عشق را به زانو درآوردند، آنان که خستگی را خسته کردند، آنان که جنگ را کمر شکستند، آنان که زندگی را مرده یافتند، آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند.
یاد سردارانی بخیر که بیسر رفتند. یاد همت حاج همت، برگزیدگی چمران، گستردگی جهان آرا، شکوه زینالدین، صفای بروجردی بصیرت علمالهدی، ثبات باکری و دست توانای خرازی بخیر.
یاد آنهایی بخیر که محور به محور و وجب به وجب خطوط مقدم را برای یافتن او گشتند و هنگامی که معشوق خویش را یافتند، یک آن هم تردید نکردند.
همانهایی که از سیمهای خاردار تن رهیدند، از خاکریز نفس گذشتند و بوی باروت را برهمة عطرهای دنیا ترجیح دادند.
یاد پیشانیبند بخیر که آفتابی از نورانیت را پشت خود پنهان میکرد تا خورشید در برابرش روزی یک بار روی تابیدن بیابد!
یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.
یاد کولهپشتی بخیر که بساط آخرت در آن جمع میشد.
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورندة بسیاری از نیازها.
یاد کفشهای ساده کتانی بخیر که زیر آن آپارتمان راحت طلبی و بنای ترس فرو میریخت.
یاد پوتینهایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذرهای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیر بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.
یاد فانوسقه بخیر که کمرهای زرین جهاد را محکم میکرد و حلقههای اسارت دنیا را ـ نه یکی پس از دیگری، که همه رابا هم ـ میگسست.
یاد قمقمهها بخیر که آب حیات از آنها میجوشید و پایانی نداشت.
یاد نقشه بخیر که فلشهای خدایابی روی آن رسم میشد.
یاد دوربین بخیر که سیمای حقیقت را نشان میداد.
یاد قطب نما بخیر که روی مقصد اصلی انسان دست میگذاشت.
یاد بیسیم بخیر که رابط ما و آسمان بود.
یاد سیمخاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمیرویید.
یاد منورها بخیر که به دیدار چهرههای نورانی میآمدند و سرانجام از شدت حسادت چراغ عمرشان خاموش میشد!
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود.
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانة وصل به همراه داشت.
یاد خودروهای بهشت بخیر که انبوهی دل را سوار میکردند و از جادههای صراط، از میان دوزخ آتش به مقصد میرساندند.
یاد تانکها بخیر که پشت خصم را به لرزه درآوردند.
یاد قایقهای کوچک ولی تندرویی بخیر که ناوهای غولپیکر را به فرار واداشتند و به آنها که ستارة بخت خویش را در میان ستارههای پرچم آمریکا یافته بودند، نشان دادند که آمریکا هم عددی نیست!
یاد شب حمله بخیر که به هزار و یک شب بغداد پایان می داد.
یاد عملیات ها بخیر که هر یک صحنة نقش آفرینی امامی بود.
یاد موقعیتهایی بخیر که در آنها به فکر موقعیت نبودیم.
یاد قرارگاهها بخیر که بیقراری میآورد.
یاد پادگانهایی بخیر که صبحگاه حضور در آنها بر پا میشد، عشق پرورش میدادند و بازوی اخلاص را ورزیده میکردند.
یاد دوکوهه بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی بخیر که استراحتگاه ملایک بود.
یاد پلهایی بخیر که فاصله دنیا و آخرت بودند.
یاد جادههایی بخیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات میدادند.
یاد تابلوها بخیر که راه جاودانگی را مشخص میساختند.
یاد معبر بخیر که راه عبور از مرز خاک بود یاد کانال بخیر که گنداب خودنمایی درآن جریان نداشت.
یاد خاکریز بخیر که گودالهای لغزش را صاف میکرد.
یاد سنگر بخیر که مفصلترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب میداد.
یاد حسینیه بخیر که شاهد قدوم اهل البیت (علیهمالسلام) بود.
یاد سنگر استراحت بخیر که شبها در آن آسایش زمین میخورد و غفلت میگریخت، و سنگر نگهبانی که آخرین آشیانة پرستوها بود.
یاد بستان بخیر که مزرعة عشق بود. سوسنگرد که آن همه شقایق در دل کاشت، آبادان که از ویرانی دلها جلوگیری میکرد. خرمشهر که شهرداران آسمانی به زیباسازیاش پرداختند. اروندرود که هزاران دل در آن آبتنی کرد، شلمچه که کبوترهای بینام و نشان را در گوشه و کنارش منزل داد، کانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد، خاکریز نونی شکل که روبروی آن حرفی از نان و نام نبود، جزیره مجنون که شاهد جنون عشق بود، جزیره سهیل که ستارههای زمینی را به آسمان عروج فرستاد، ام القصر که اهالی ویلا را هرگز به خود ندید، فاو که وفا به تعهد بندگی را میآموخت، خور عبدا... که میزان عبودیت را محک میزد، یاد می میمک و مهربانی مهران بخیر، کله قندی که شیرینی جهاد تعارف میکرد، قلاویزان که نردبان عروج بود، چنگوله که برای شهادت مرتب قلبها را چنگ میزد، رضاآباد که پر از خشنود خدا بود، شاخ شمیران که شاخ غرور دشمن را چند بار شکست، دربندی خان که به عافیت جویان دربند راه نمیداد و هورالعظیم که سالهاست صفت خود را به ناجیانش تقدیم کرده است.
یاد چادرها بخیر که داستان کربلا را فیلم کردند. یاد لشگرها بخیر که 72 تن را چندین برابر کردند.
یاد گردان کمیل بخیر که همه به علی (علیه السلام) پیوستند گردان مالک که از مال دنیا چیزی نداشتند، گردان روح الله که به نیاز جسم سرگرم نبودند، گردان حبیببن مظاهر که همه دوست خدا بودند،گردان علیاصغر که همه بزرگ بودند.
یاد لبخندهایی بخیر که به قهقهه شهادت پیوست، گریههایی که خندههای دائم ابدیت را تضمین کرد، اندوههایی که برای گشایش تن به پارک و تفریحگاه نمیداد و شادیهایی که غصههای دنیوی را مسخره میکرد.
یاد کمرهایی که در راه خدا تا به آخر بر صندلیهای چرخدار تکیه زدند، دستهایی که به عباس (سلام ا... علیه) پیوستند، بدنهایی که پر از تیر و ترکش شدند، پاهایی که پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند، چشمهایی که رفتند و بصیرت را به ارمغان آوردند بخیر، یاد بدنهایی که بیسر به خاک سرگذاشتند، سرهایی که پودر شدند و ذره ذره به ابدیت پیوستند و جنازههایی که هرگز تشییع نشدند و در خلسة سکوت، هم صحبت نیزار شدند بخیر.
یاد آن روزها بخیر! از باتلاقهای جنوب تا قلههای رفیع کردستان، همه جا معطر و مطهر به خون شهداء شده بود و مملکت ما به یمن درهای باز شهادت میرفت تا یکراست به ضریح شش گوشة آقا (علیه السلام) برسد... که دروازههای آسمان را بستند و جنگ پایان یافت، و پس از آن خیلی زود خدا دوباره خورشید را از ما دریغ کرد و باز ما ماندیم و دوستانی که نبودند و قلبی که یتیم شده بود. راستی که تقاص ناشکری چقدر سنگین است و لحظات ملکوتی عروج چقدر رؤیایی....
خدایا به تو پناه میبریم از آن روزی که لباسهای خاکی را با خاک عوضی بگیریم و به ولایت و ریاست به یک چشم نگاه کنیم. وظیفه و نتیجه را یکی بدانیم، شهادت را خسارت بپنداریم و راه شهداء را با خودشان خاک کنیم.
دیر یا زود، همة ما خواهیم رفت. همة ما به سوی مقصد اصلی و جایگاه همیشگی کوچ خواهیم کرد، آری در رفتن هیچ شکی نیست، مهم چگونه رفتن است.
مردان خدا چه با صفا میمیرند
دلباخته در راه خدا میمیرند
گویی که رسید حکم آزادیشان
خندان لب و با میل و رضا می میرند
ذره ذره غبار دلت را به آب اروند بسپار.
مبادا آب بنوشی. اینجا سرزمین حاجیان لب تشنه است.
اینجا حج حسینیان زمان کامل می شود.آنان که به جای گشتن بر دور کعبه سنگی، به ندای حق لبیک گفتند و
در کربلا همچون ستارگان در طواف خورشید برگرد امام عشق طواف کردند.با آب اروند غسل احرام کن و ....