سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آه! از غربت ستاره‎ها خسته شده‎ام. آه که دلم برای صحبت فرشته‎های پاک تنگ شده است تا زانو به زانویشان بنشینم و با هم گپ بزنیم و نگاه با ادبشان را با حرفهای دلچسب ادامه دهم و کلمات تایید بشنوم. راستی!‌ یاد بچه‎های جبهه بخیر، یاد خدا، یاد جبهه بخیر.
آن روزها که جوشن کبیر می‎پوشیدیم، و با غسل شقایق به دشت می‎زدیم. آن شبها که همه راز بود و نیاز، زمزمة عشاق. زنجمورة بیتاب شدگان، متوسلین به صبر و استقامت، گروندگان به نامهای زیبا و مقدس خداوند و خاندانش، شب زنده دارانی که مهر شسته شده از اشکشان خبر از رفتنشان میداد... چه زیبا بودند شبها و چه نورانی بودند دلها ...
یاد آنهایی بخیر که به ندای هل من ناصر حسین زمان (رحمه ا... علیه) با نثار جان لبیک گفتند. همانها که با سرمایه ایمان در بازار دوست به سوداگری رفتند، آنها که حرفشان را در عمل زدند نه با شعار، کسانی که قداستشان را با جهاد آشکار کردند نه به اعتکاف،‌ همانهایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند!
آنان که عشق را به زانو درآوردند، آنان که خستگی را خسته کردند، آنان که جنگ را کمر شکستند، آنان که زندگی را مرده یافتند، آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند.
یاد سردارانی بخیر که بی‎سر رفتند. یاد همت حاج همت، برگزیدگی چمران، گستردگی جهان آرا، شکوه زین‎الدین، صفای بروجردی بصیرت علم‎الهدی، ثبات باکری و دست توانای خرازی بخیر.
یاد آنهایی بخیر که محور به محور و وجب به وجب خطوط مقدم را برای یافتن او گشتند و هنگامی که معشوق خویش را یافتند، یک آن هم تردید نکردند.
همانهایی که از سیمهای خاردار تن رهیدند، از خاکریز نفس گذشتند و بوی باروت را برهمة عطرهای دنیا ترجیح دادند.
یاد پیشانی‎بند بخیر که آفتابی از نورانیت را پشت خود پنهان می‎کرد تا خورشید در برابرش روزی یک بار روی تابیدن بیابد!
یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.
یاد کوله‎پشتی بخیر که بساط آخرت در آن جمع می‎شد.
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورندة بسیاری از نیازها.
یاد کفشهای ساده کتانی بخیر که زیر آن آپارتمان راحت طلبی و بنای ترس فرو می‎ریخت.
یاد پوتین‎هایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذره‎ای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیر بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.
یاد فانوسقه بخیر که کمرهای زرین جهاد را محکم می‎کرد و حلقه‎های اسارت دنیا را ـ نه یکی پس از دیگری، که همه رابا هم ـ می‎گسست.
یاد قمقمه‎ها بخیر که آب حیات از آنها می‎جوشید و پایانی نداشت.
یاد نقشه بخیر که فلشهای خدایابی روی آن رسم می‎شد.
یاد دوربین بخیر که سیمای حقیقت را نشان می‎داد.
یاد قطب نما بخیر که روی مقصد اصلی انسان دست می‎گذاشت.
یاد بی‎سیم بخیر که رابط ما و آسمان بود.
یاد سیم‎خاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمی‎رویید.
یاد منور‎ها بخیر که به دیدار چهره‎های نورانی می‎آمدند و سرانجام از شدت حسادت چراغ عمرشان خاموش می‎شد!
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود.
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانة وصل به همراه داشت.
یاد خودرو‎های بهشت بخیر که انبوهی دل را سوار می‎کردند و از جاده‎های صراط، از میان دوزخ آتش به مقصد می‎رساندند.
یاد تانک‎ها بخیر که پشت خصم را به لرزه درآوردند.
یاد قایق‎های کوچک ولی تندرویی بخیر که ناوهای غولپیکر را به فرار واداشتند و به آنها که ستارة بخت خویش را در میان ستاره‎های پرچم آمریکا یافته بودند، نشان دادند که آمریکا هم عددی نیست!
یاد شب حمله بخیر که به هزار و یک شب بغداد پایان می داد.
یاد عملیات ها بخیر که هر یک صحنة نقش آفرینی امامی بود.
یاد موقعیت‎هایی بخیر که در آنها به فکر موقعیت نبودیم.
یاد قرارگاه‎ها بخیر که بی‎قراری می‎آورد.
یاد پادگان‎هایی بخیر که صبحگاه حضور در آنها بر پا می‎شد، عشق پرورش می‎دادند و بازوی اخلاص را ورزیده می‎کردند.
یاد دوکوهه بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی بخیر که استراحتگاه ملایک بود.
یاد پل‎هایی بخیر که فاصله دنیا و آخرت بودند.
یاد جاده‎هایی بخیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات می‎دادند.
یاد تابلو‎ها بخیر که راه جاودانگی را مشخص می‎ساختند.
یاد معبر بخیر که راه عبور از مرز خاک بود یاد کانال بخیر که گنداب خودنمایی درآن جریان نداشت.
یاد خاکریز بخیر که گودالهای لغزش را صاف می‎کرد.
یاد سنگر بخیر که مفصل‎ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب می‎داد.
یاد حسینیه بخیر که شاهد قدوم اهل البیت (علیهم‎السلام) بود.
یاد سنگر استراحت بخیر که شبها در آن آسایش زمین می‎خورد و غفلت می‎گریخت، و سنگر نگهبانی که آخرین آشیانة پرستوها بود.
یاد بستان بخیر که مزرعة عشق بود. سوسنگرد که آن همه شقایق در دل کاشت، آبادان که از ویرانی دلها جلوگیری می‎کرد. خرمشهر که شهرداران آسمانی به زیباسازی‎اش پرداختند. اروندرود که هزاران دل در آن آبتنی کرد، شلمچه که کبوترهای بی‎نام و نشان را در گوشه و کنارش منزل داد، کانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد، خاکریز نونی‎ شکل که روبروی آن حرفی از نان و نام نبود، جزیره مجنون که شاهد جنون عشق بود، جزیره سهیل که ستاره‎های زمینی را به آسمان عروج فرستاد، ام القصر که اهالی ویلا را هرگز به خود ندید، فاو که وفا به تعهد بندگی را میآموخت، خور عبدا... که میزان عبودیت را محک می‎زد، یاد می میمک و مهربانی مهران بخیر، کله قندی که شیرینی جهاد تعارف می‎کرد، قلاویزان که نردبان عروج بود، چنگوله که برای شهادت مرتب قلبها را چنگ می‎زد، رضاآباد که پر از خشنود خدا بود، شاخ شمیران که شاخ غرور دشمن را چند بار شکست، دربندی خان که به عافیت جویان دربند راه نمی‎داد و هورالعظیم که سالهاست صفت خود را به ناجیانش تقدیم کرده است.
یاد چادر‎ها بخیر که داستان کربلا را فیلم کردند. یاد لشگرها بخیر که 72 تن را چندین برابر کردند.
یاد گردان کمیل بخیر که همه به علی (علیه السلام) پیوستند گردان مالک که از مال دنیا چیزی نداشتند، گردان روح الله که به نیاز جسم سرگرم نبودند، گردان حبیب‎بن مظاهر که همه دوست خدا بودند،گردان علی‎اصغر که همه بزرگ بودند.
یاد لبخندهایی بخیر که به قهقهه شهادت پیوست، گریه‎هایی که خنده‎های دائم ابدیت را تضمین کرد، اندوه‎هایی که برای گشایش تن به پارک و تفریحگاه نمی‎داد و شادی‎هایی که غصه‎های دنیوی را مسخره می‎کرد.
یاد کمرهایی که در راه خدا تا به آخر بر صندلیهای چرخدار تکیه زدند، دستهایی که به عباس (سلام ا... علیه) پیوستند، بدنهایی که پر از تیر و ترکش شدند، پاهایی که پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند، چشمهایی که رفتند و بصیرت را به ارمغان آوردند بخیر، یاد بدنهایی که بی‎سر به خاک سرگذاشتند، سرهایی که پودر شدند و ذره ذره به ابدیت پیوستند و جنازه‎هایی که هرگز تشییع نشدند و در خلسة‌ سکوت، هم صحبت نیزار شدند بخیر.
یاد آن روزها بخیر! از باتلاقهای جنوب تا قله‎های رفیع کردستان، همه جا معطر و مطهر به خون شهداء شده بود و مملکت ما به یمن درهای باز شهادت می‎رفت تا یکراست به ضریح شش گوشة آقا (علیه السلام) برسد... که دروازه‎های آسمان را بستند و جنگ پایان یافت، و پس از آن خیلی زود خدا دوباره خورشید را از ما دریغ کرد و باز ما ماندیم و دوستانی که نبودند و قلبی که یتیم شده بود. راستی که تقاص ناشکری چقدر سنگین است و لحظات ملکوتی عروج چقدر رؤیایی....
خدایا به تو پناه می‎بریم از آن روزی که لباسهای خاکی را با خاک عوضی بگیریم و به ولایت و ریاست به یک چشم نگاه کنیم. وظیفه و نتیجه را یکی بدانیم، شهادت را خسارت بپنداریم و راه شهداء را با خودشان خاک کنیم.
دیر یا زود، همة ما خواهیم رفت. همة ما به سوی مقصد اصلی و جایگاه همیشگی کوچ خواهیم کرد، آری در رفتن هیچ شکی نیست، مهم چگونه رفتن است.

 



نظر

لینک ثابت نوشته شده در یکشنبه 90/1/21ساعت 4:3 عصر توسط ..:: خادم الشهدا ::..

**

**