حالت تنوع دارم هنوز نرفته، دیدم برگشت، البته با چند کمپوت گیلاس و آلبالو که دو دستی به سینهاش چسبانده بود. یکی از بچهها گفت: اینها دیگه چیه؟ دوباره چه دوز و کلکی سوار کردی؟ حالا بیا ببینیم چی هست؟
او گفت: «چهقدر ندید بدید هستی؛ خوبه کارخونهاش تو ولایت خودمون. نترس نمیخوریم» بعد معلوم شد که ظاهراً رفته بهداری و دلش را دو دستی گرفته و شروع کرده به خودش پیچیدن. برادری که آنجا بوده، میپرسد: حالا چی شده اینقدر بیتابی میکنی؟ و او جواب میدهد: که دکتر از صبح تا حالا حالت تنوع دارم، و او با تعجب میپرسد: تنوع؟ لابد منظورت تهوعه! ببینم دلآشوبه داری؟ حالت بهم میخوره؟ میخوای بیاری بالا؟ او هم میگوید: نه دکتر، چیزی نخوردم که بالا بیارم، اگر چیزی پیدا بشه، میخوام پایین ببرم.
دست آخر با زبان بیزبانی و چربزبانی حالیش میکنه که حالت تهوع دارم، در زبان ما یعنی دلم کمپوت میخواهد. بیا و آقایی کن، بنویس تدارکات چند تا قوطی شربت سینه از آن آبدارها و هستهدارهایش به ما بدهد، بلکه اشتهایم باز شود. او هم خندهاش میگیرد. وقتی آن سادگی و خوشمزگی را در او میبیند، دلش نمیآید که بگوید، نه و سفارشش را با یک نسخه کمپوتی به تدارکات میکند.